سیده یاسمن زهرا عزیز دل مامان و بابا و داداشسیده یاسمن زهرا عزیز دل مامان و بابا و داداش، تا این لحظه: 11 سال و 12 روز سن داره

دخـــتر باباش ، عـــزیز داداش

کلاه تابستانی

سلام عزیز دل مامان ، قربونت برم مامانی ببین مامان چی برات دوخته؟!! بله ! یه کلاه تابستونی خوشکل ، الهی قربون اون سرت برم که قراره این کلاهو بذاری روش، فدات بشم مامان ، چقدر بابایی و داداشیت ذوق کردن تو رو با کلاه دست دوز مامان دیدن.   عزیز دلم دوست دارم یه دنیا c ...
13 مرداد 1392

مسافرت

عزیز دلم ، یاسمن زهرای گلم  فردا می خوایم بریم سفر .... کجا؟ خوب معلومه ، زیارت امام رضا علیه السلام این اولین سفر خارج استانی توئه، می بریمتون پابوس آقا امام رضا (ع)،  بین راه میریم یزد خونه دایی حبیب  امیدوارم بهمون خوش بگذره و تو این سفر اذیت نشی عزیزم ، برا همین بابا کلی تدابیر چیده : شیشه ماشینو دودی کرده ، آفتابگیر خریده و کلی کارای دیگه که یه وقت دسته گلامون گرمشون نشه. ایشالا بعد از سفر میام و به مرور خاطرات اولین زیارتت رو میذارم. راستی ببینم موهاتو بستم بالا خوشکل شدیا بلا، دسته گلم       ...
13 مرداد 1392

اولین لباسی که برات دوختم

دختر عزیزم   رفتم دوتا پارچه نخی خوشکل برات گرفتم و سرهمی دوختم تا هم تو راحت باشی هم خودم راحت بغلت کنم. تازه با اضافی پارچه یه تل هم برات درست کردم تا با لباست هماهنگ باشه، گل مامان          لباسا رو نگه میدارم تا وقتی بزرگ شدی ببینی چقد کوچولو و ناز بودی عزیزم         ...
13 مرداد 1392

شبهای قدر

سلام عزیزم، خوشکل مامان  امسال شبهای قدر مامانی توی خونه موند و پای تلوزیون نشست آخه الهی بمیرم تو اسهال شدی و خیلی حالت خوب نبود ، داداشی با بابایی رفتن مسجد. بابا جونت به من گفت: پس تنها تو خونه می مونی؟  من با افتخار گفتم : نه تنها که نیستم ، دخــــــــــترم هم باهامه. الهی قربونت برم عزیزم، روزی هزار بار خدا رو شکر می کنم که تو رو بهم داد ...
12 مرداد 1392

عزیزم یاسمن زهرا

عزیز دلم یاسمن زهرای گلم الهی قربونت برم که برا دادشت ذوق می کنی و قهقه می خندی  الهی قربون  داداش گلت برم که اینقد تو رو دوست داره ، عزیزای دل مامان و بابا ...
7 مرداد 1392

انگشتتو می خوری عزیزم؟

سلام عزیز دل مامان و بابا ، دختر گلم الهی مامان قربونت بره که اینجوری انگشتتو می مکی، مگه خوشکل مامان گرسنه ای؟؟ نیگاش کن چه با اشتها ، به نوک انگشتشم راضی نیست. عزیـــــــــــــــــــزمـــی . ...
7 مرداد 1392

لالایی

عزیز دل مامان چرا اینقد از لالایی بدت میاد ، ها جونم شاید چون از بغلمون دورت میکنه ، اگه بزاریمت تو لالایی و نبندیمت خودتو میندازی پایین ، بعدشم که کمربندتو می بندیم یکم مقاومت می کنی و بالاخره تسلیم میشی  الهی فدات بشــــــــــــــم عـــــــــــزیــــــــــــــزم   ...
3 مرداد 1392

نا آرومی

دختر گلم، عزیز دلم چرا دیشب گریه می کردی؟ اگه هر شب دیر می خوابیدی عوضش آروم بودی و خبری از گریه و زاری نبود.  ولی نمی دونم دیشب چی شده بود که همش گریه می کردی البته فکر کنم دلت پیچ می خورد آخه وقتی بغلت می کردم و تکونت میدادم آروم میشدی اما همین که میذاشتم تو جات زار میزدی .   شاید هم دلت می خواست تو بغل من خوابت ببره   به هر حال بابایی رو بیدار کردی و نذاشتی بخوابه، دیدی چی شد بابایی سحر خواب موند ، وقتی بیدار شد که دیگه اذون گفته بودن حالا باید بدون سحری روزه بگیره  خیلی دوستت داریم عزیزم ...
2 مرداد 1392

وقتی که سعی می کنی برگردی

سلام گل مامان  اولین باری که سعی کردی برگردی به شکم ، هفته قبل بود  ولی گلم به نظر من هنوز زوده  تازه سه ماهته ، چه عجله ای داری مامان ، بذار یکم قوی تر بشی روی شکمت بر می گردی ایشالا  قربونت برم الهی زود خسته میشی و باید برت گردونیم ببین چه شکلی شدی ...
2 مرداد 1392
1